چوبی به لبت نشسته دیدم دندان تو را شکسته دیدم چشمان تو را پرآب دیدم دور سر تو شراب دیدم خونین‌شدن سر تو دیدم جان‌کندن دختر تو دیدم عبّاس کجاست تا نشیند! رخسار کبود من ببیند باز باران با ترانه از دو چشمم دانه‌دانه می‌چکد بر روی دامن با بهانه، بی‌بهانه عمّه برگردیم خانه یادم آید روز دیرین کودکی شاداب بودم هر زمان خوابم می‌آمد روی دوش گرم اکبر، خواب بودم من عزیز شهر بودم دختر ارباب بودم با نشاط کودکانه عمّه برگردیم خانه یادم آید در مدینه صورتم چون یاس بود و اقتدارم، قدّ و بالای عمو عبّاس بود و دست‌های مهربان مهربان بابام بر روی سرم بود و نه پایم پر ورم بود به قول عمّه زینب قدّ و بالا و حجابم مثل زهرا، مادرم بود باز باران می‌چکد بر روی پایم لرزه دارد دست‌هایم عمّه برگردیم خانه یادم آید در بیابان؛ یک شب افتادم ز ناقه ضجر، زجرم داد تا از ره رسید و زلف‌هایم را کشید و آن‌چنان زد که از آن‌پس چشم‌هایم خوب چیزی را ندید و گوش من سنگین شد و رنگم پرید چشم و لب، خونین شد و چیزی نگفتم او ولی زد بی‌بهانه عمّه برگردیم خانه